دوستان عزیزم، این حادثه شوم من رو آنقدر به هم ریخته که دل و دماغ آپ کردن وبم رو ندارم. باورم نمیشه که مرگ آنقدر به ما نزدیکه، نزدیکتر از اونی که فکرش رو بکنیم. فکر کنید روزی که پدر و مادر آوینا مثل همه پدر و مادرها بی صبرانه منتظر تولد فرزندشون بودند، یا روزی که اولین بار با عشق براش وبلاگ ساختند و شروع به ثبت خاطراتش کردند، واقعاً دردناکه، من خیلی با این خانواده آشنایی نداشتم ولی با این وجود واقعاً داغون شدم. خدا به بازماندگانشون صبر تحمل این داغ کمرشکن رو عطا کنه. خدایا سرنوشت ماها چجوری میشه؟ ما قراره چجوری بمیریم؟ برای آوینا خو...